سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تنهاترین خسته ای که خواهید دید

خسته ام،
تنهاترین خسته ای که خواهید دید،
روبروی آن کوه خرده سنگهای بی روح و نماد بی جانی که می بینید،
دامنه کوه چشمه ای خشک شد در تماشای طلوع ،
دامنه کوه شاخه های نیمه جان کهن درختی نظاره بر غروب
چشمه های جوشان بر شمال و رخساره های زرد در جنوب 
گمان نکنید که اینها منم
من فقط یک خسته ام ،کمی بیشتر
روزگارم را نه ماهی روشنی داد
نه خورشیدی 
خسوف هایی که بر من تماما روزنه های نور را بستند
خسوف من نیستم 
چشم هایم بر پنجره های لسته دوخته
گوشهایم بر نوای چند هرتز لولای خوابیده در
خوابیده ؟!
کدام در را خواب ؟
چرا؟
نمیدانم من خسته ام 
گورهای خفته بر لبانم 
نگاهم نکنید من نیستم ، نه پشت پنجره نه گوش بر در نه ان طرف ،
نگاه کردید بر این جاده های دور و دراز سیاه 
جاده هایی که با اولین الفبای مداد سیاه شروع کردید
با روزهای روشن و زیبا تقسیم کردید بر پشت پلکها در سیاهی شبها
کجا کم گذاشته بودیم که سیاهی دعویِ طلبکاری دارد
ابرهای بی بال در پرواز،
فرشتگان نظاره گر بی کار 
زنانی جهان افرین پر درد،
درختانی بی سر و خمیده
من نیستم ، 
نه، مرا ننگرید،
آبرنگ‌های تابلو شده،جامانده از دست و چشم و خیالی گم شده،،
رهایم کنید من نیستم 
من فقط یک خسته ام 
نگاه بر چشمهای خیسم نکنید
برقلبهای لرزان ،
قلب هااای لرزااان ؟؟؟!!
دو راه بود ،دو قدم مسیر ،مرا دو پا بود ،.
یکی عقب یکی عقب ،یکی جلو یکی کمی جلوتر ،
عجب ؟ 
دوپااااا؟؟؟!!
فرمانم ندهید رهایم کنید 
من فقط خسته ام ،.
همان کوه که جلوی دیدگان هست ،
آن یکی، 
ولش کنید ،
 همین حدود دیده را ،دامنه را بنگرید
سنگی بزرگ خمیده و کمان جسمی نشسته بر رویش
ببینید ، پایینتر مرگی نشسته درست بر افق تن خسته بر روی سنگ

چرا بالاتر را ندیدید درنگی که بر تن خسته روی سنگ محیط بسته بود.
چرا به من فکر می کنید 
هیچکدام من نیستم 
من فقط خسته ام 
من یک خسته ام
واژه ها را بر گوشی که دردستان شماست میخوانید
صدایی که همین الان بر افکارتان جاریست ،کلمات را صوت میدهد،
صدای خودتان هست ،،،،
من نیستم 
دنبال چه می گردید مرا من نیستم ، تو هستم 
درنگ در اندیشه کیستی و چیستی من نباشید من نیستم ،تو هستم 
آن‌چنان که خسته انگارید مرا ،کیستم؟!
تو هستم ،من نیستم توهستم ،
تو نیست فقط من هست 
و من تو هستم 
برخیز 
 بر خیز فکر نکن 
چه می خوانید،رهایم کنید ،
برخیر 
چشمهایت را بازتر کن ، بازتر 
آری نگاه کن ، بچه ای در مستانه راه رفتنی، مادری در شوق نظارش 
ان مردو می بینی ، اره همان که پیر است و لبو می فروشی
چه زیبا نگاهی با عشق کردی بررخسار زیبایت که ان گوشه نشسته ای
ان نوزاد که دنیا امدی
مادری که اشک ریختی 
پدری که در دل داد عشق زدی
ان دگر در را نگاه جسدی که سمت خاک می روی 
شانه ای که جسدی را حمل کردی.....
خسته ام 
رهایم کنید من نیسم 
تو هستم  و خسته ای از این همه درگیر تو در من و من در تو های عبث 
بگذارید ارام باشم اگر هستید